امشب آمدم کنارت...
آری همین جایم کنار تو...
توکجا شتابان روزهایت را از من میگیری؟؟؟؟
آنقدر غرق کردی مرا در روشنایی روزهایت که تو را نمیبینم.
آنگاه که شب میشود وقتی از تاریکی اتاقم از ترس عروسک بی جانی را میفشارم شرمگین یاد تومرا آرام میکند....
آرام میکند اما از خجالت حتی نمی توانم صدایت کنم روشنایی روزهایم را از من بگیرتا اینگونه غرق آن تورا به باد صبایت نسپارم....
بگذار روزهایم عطر بودنت را به خود بگیرد و خو بگیرد با بودنت.
بگذار شبها که میترسم شرمگین صدایت نکنم و آنگاه که دلتنگ دنیایم میشوم بتوانم فریادت بزنم...
بگذار بی مهابا فریا بودنت را سر دهم.
بگذار لبهایم از زمزمه های خدایا به فریادها سفر کند...
خدایا...
پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است و هر گامى که تو در عشق برمى دارى ،خدا هم گامى در غیرت برمى دارد ؛تو عاشق تر مى شوى و خدا غیورتر. و آن گاه که گمان مى کنى معشوق چه دست یافتنى است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان ،خدا وارد کار مى شود و خیالت را در هم مى ریزد و معشوقت را در هم میکوبد،معشوقت هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد ،خدا هرگز نمى گذارد میان تو و او چیزى فاصله بیندازد. معشوقت مى شکند و تو نا ناام امید مى شوى و نمى دانى کهیدى زیباترین نتیجه عشق است.
راستی ثانیه ها نامردند؛
گفته بودند که بر می گردند؛
برنگشتند و پس از رفتنشان؛
بی جهت عقربه ها می گردند .
نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند
و نمی توانند بگویند؛
و نیم دیگر افرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند،
ولی همیشه حرف میزنند.
- رابرت فراست
فریب آرامش دروغین دنیا را نخوریم
دنیا هیچگاه بدون طوفان نبوده است،
آری ، دنیا جای غریبی ست ،
اینجا حتی پسر نوح بودن بیفایده است؛
اگرکه با نوح نباشی ...
مرداب به رود گفت :
چه کردی که زلالی ؟!
جواب داد :
” گذشتم ... “
نویسنده : ؟؟
آری برای زلال بودن باید گذشت داشت و گذشت کرد ...
به آیت الله بهجت گفتند :
چه کار کنیم تا آدم بشویم ؟
فرمودند: نگویید چکار کنیم! بلکه بگویید چه کار نکنیم تا آدم بشویم ...
از دوران خوب کودکی با گیله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنیای بزرگسالی نالیدم.
گیله مرد آهی کشید و گفت : بزرگ شدنی که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نیست .
الان که به حرفش فکر میکنم می بینم راست میگفت ... بله قصه ی پرغصه ما از جایی شروع میشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولی ما یکجایی همون پایین مونده باشیم ...
گیله مرد میگفت : نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند ؛
نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ...
مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم ...
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست ...
هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت ...
و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست ...
درگیر رویای توام، من و دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت، تو من و انتخاب کن
دلت از آرزوی من، انگار که بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من، چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم
باور نمی کنم ولی، انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری، اصرار من بی فایدست
هر کاری می کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
کی میتونه فکر تو رو، از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بزار، یا که از عشقت کم نکن
من به اندازهی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه .. گریه انگار که به من پیوسته
حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده
آنجا که توئی ، رهگذری نیست مرا جز دوری تو غم دیگری نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم حیف است که هیچ بال و پری نیست مرا . . .
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
نه ارامش , نه اسایش , نه قلب ارزومندی
شعر من , در دل غمگینم اگر ریشه نداشت چاره درد دلم , اینهمه اندیشه نداشت کاش میمرد غم و , درد گریزان میشد کاشکی , غصه درون دل من تیشه نداشت کاش خوشبختی این زندگی اندک ما بود اسان و , سر راه درش گیشه نداشت کاش در عشق , جدایی , سخنی مضحک بود کاش این صحنه پر درد , هنر پیشه نداشت کاشکی , هیچ دلی سنگ نمی شد هرگز یا که در راه دلی سنگ , کسی شیشه نداشت کاش در جنگل قانون زده ی وارانه شیر چون مورچه بودو , هوس بیشه نداشت
خوش بحال تو که با نسیم گُل همسفری خوش بحال تو که از حال دلم بیخبری دل تو شاده ولی سینه من پر از غمِ هرچی از درد و غم دلم بگم بازم کمٍ من برات ترانه هامو میسپرم به دست باد تا شایدخاطره هامون دوباره یادت بیاد یادته اون روزا اسمونمون ابی میشد؟ شبا با اومدنت همیشه مهتابی میشد یادته چشمای من عکستو نقاشی میکرد لحظه جدا شدن جاده رو اب پاشی میکرد اون روزا یه روز دلت از دل من جدا نبود اون روزا فاصلمون از اینجا تا خدا نبود اون روزا خیلی قشنگ بود ولی افسوس که کذشت رفت و شد خاطره هامونو دوباره برنگشت من با اون خاطره ها زندگیمو سر میکنم من دارم تازه وفاداریتو باور میکنم
شعرها و متن های عاشقانه...
کاش خداوند سه چیز را نیافریده بود:
عشق و غرور و دروغ
زیرا اگر عشق نبود انسان به خاطر غرورش دروغ نمیگفت...
............
دوستی چیست؟
شاید شمعی است که هر دم میسوزد و شاید عشقی است که هردم می جوشد و شاید ترانه ایست که آوازه اش در دلها جاری است
ولیکن هر چه
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی